پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره

برای دردانه ام پارمیس

عاشورای حسینی

سلام دختر قشنگ من امروز عاشورای حسینی بود و من با یک دنیا شوق برات لباس عزاداری پوشیدم و با یک دنیا افتخار بغلت کردم و با هم رفتیم همراه دسته عزاداری که برای امام حسین (ع) عزاداری کنیم کوچولوی نازنینم امروز من از امام حسین خواستم که نگهدار همه ی کوچولوها باشه و در کنار همه اونا تو رو هم برای من و باباحبیب حفظ کنه خیابون ها خیلی شلوغ بود اول فکر میکردم از صدای طبل و زنجیر ها میترسی ولی برعکس انگار خیلی هم از این شلوغی و سروصداها خوشت اومده بود راستی یادم رفت بگم روز جمعه که هفتم محرم بود مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر تو مسجد صاحب الزمان برگزار شد که تو هم با هزاران نی نی کوچولوی ناز مثل خودت شرکت کردی و اگه خدا قبول ک...
25 تير 1394

آش دندونی

سلام قشنگ مامان ببخشید که یه کمی دیر به دیر برات می نویسم میدونی که،سرم خیلی شلوغه نازپری مامان روز پنجشنبه سی ام شهریور مامان صبا اولین دندون کوچولوی خوشکلت رو کشف کرد که مث یه سوزن ریز شیشه ای از توی لثه ت زده بود بیرون .مامان فدات بشه الهی وقتی برا اولین بار حسش کردم داشتم از خوشحالی میمردم هناسم... روز پنجشنبه هم برات آش دندونی درست کردیم اینم عکساته گلم.همشم خودتو لوس میکردی و گریه میکردی منم گذاشتمت تو یه سبد جا میوه ... راستی امروز بابا حبیب میره تهران دل دوتامون براش تنگ میشه ولی ایشالا که به سلامت میره و زود میاد پیشمون.((دوست دارم نفس س س س س س س  مامان)) ...
25 تير 1394

تفریح روز عید غدیر

سلام کوچولوی عزیزم بالاخره وقت کردم یه ذره برات بنویسم مامانی،این هفته خیلی سرم شلوغه و از همه بدتر بدبیاریه که تو این هفته آوردیم و تو پست بعد برات می نویسم. روز شنبه 13 آبان عید غدیر بود ما هم همراه بابا منصور اینا رفتیم بیرون تو هم که از خدا خواسته کلی ذوق کرده بودی و بالا و پایین می پریدی مامان فدات بشه الهی عکس های اون روز رو برات گذاشتم که چقد ملوس و ناز مث آدم بزرگا کنارمون نشسته بودی و هر چی مال خوردیم تو هم نوش جان کردی نفس س س عصر هم که هوا کمی سرد شده بود یه لباس گرمایی تر پوشیدی و تا آخر بغل بابا منصور نشستی ! ا اینام عکس های عصره که سردت شده بود مامانت و ه نذر او کلاو سرته ...
25 تير 1394

سوختگی دست دونه

قشنگم ،عزیزم،نفسم،دلیل زندگیم ،کوچولوی مهربونم دار و ندارم بخدا دلم نمیاد این مطلب رو برات بنویسم ،ای کاش مامانت نبود که اینا رو برات بنویسه.پارمیسم روز دوشنبه دستت سوخته و من چون می خوام این خاطره وحشتناک و زشت برای همیشه از زندگی من و تو حذف بشه راجع بهش هیچی نمی نویسم فقط می تونم بگم پارمیسم اگه تو دستت سوخته مامان با همه وجودش آتیش گرفته و تصور درد کشیدنت داره دیوانه م میکنه. تو همه همه همه ی زندگی من و بابا حبیبی گلم م م مممممممممممممممم     تاريخ : پنجشنبه هجدهم آبان ۱۳۹۱ | 11:49 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

عکس های شش ماهگی

قشنگم سلام اینم عکس های ملوست که تو اتلیه ازت گرفتیم و نفس من و بابا رو در آوردی تا یه لبخند بزنی عوضش خیلی شیرین شدی مامانم دردت د گیانم م م م م  م     تاريخ : شنبه یکم مهر ۱۳۹۱ | 14:30 | نویسنده : مامان شیما | آرشیو نظرات ...
25 تير 1394

پارمیس و خوردنی ها

سلام قشنگ مامان این عکس ها رو که امروز برات میذارم مال سه روز پیشه که مامان جون برامون بلال درست کرده بود.ولی مگه تو اجازه دادی کسی دست بزنه تا اینکه بابا حبیب یکیش رو داد دستت که بخوری .چقدر هم تخصصی داری با اون فک بی دندون شیرینت میخوری. عسل مامان تو نفس منی     تاريخ : پنجشنبه سیزدهم مهر ۱۳۹۱ | 9:30 | نویسنده : مامان شیم ...
25 تير 1394

بعد از یک روز سخت

اینم عکس های دیروز عصره که من بعد از یک روز واقعا سخت کاری اومدم خونه و روی ماهت رو دیدم مامانم دیروز نزدیک های ساعت پنج از اداره اومدم و بابا حبیب واسه اینکه خستگی منو دربیاره ما رو برد طرفای چالسرا که کلی باغ های خوش آب و هوا و قشنگ داره.هوا واقعا عالی بود تو هم که ملوس من بودی این عکس ها رو هم اونجا ازت گرفتیم.بعدش هم رفتیم خونه مامان بزرگ(مامان بابا حبیب).مامان بزرگ خیلی از دیدنت خوشحال میشه و برات کلی شعرای کردی خوشکل می خونه ( هناسم واسه مامان بزرگ دعا کن،با اون قلب پاکت که فرشته س برای سلامتی ش دعا کن ،دخترم خدا تو رو دوست داره از خدا بخواه چشم های مامان بزرگ رو بهش ببخشه) ...
25 تير 1394

روزت مبارک

سلام نفس مامان دیروز اصلا وقت نکردم برات مطلب بنویسم مامانی روزت مبارک خدا رو شکر خدا رو هزار مرتبه شکر که امسال یه نی نی ناز و ملوس دارم که روز جهانی کودک رو بهش تبریک بگم و بهش بگم عزیز دلم، امید نفس کشیدنام، قشنگ ترین بهانه زندگیم روزت مبارک      تاريخ : دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۱ | 13:24 | نویسنده : مامان شیما | ...
25 تير 1394

خونه عمه لیلا

اینم عکسایی که خونه عمه لیلا گرفتی،اونجا کلی بهت خوش گذشت به قول بابا حبیب تا نصفه شب براشون (خرچولک بازی ) در آوردی و معرکه گرفتی عسل مامان تازگی ها یاد گرفتی دستت رو بگیری به وسایل و بلند بشی، اونوقت من روزی هزار هزار بار قربونت میرم زندگی من!!!!!!!!!!   تاريخ : دوشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۱ | 13:31 | نویسنده : مامان شیما ...
25 تير 1394

استخر پارمیس

ابا حبیب چند روز پیش واسه پم پم یه استخر کوچولوی رنگارنگ خریده که به خیال خودمون توش بشینه و با عروسک هاش بازی کنه،غافل از اینه پم پم خانم اصلا در قید این حرف ها نیست و به محض اینکه میره تو استخر سریع به هر طریق ممکن ازش میپره بیرون این چند تا عکس هم محض دلخوشی من و باباش گرفته وگرنه تنها جایی که نمیشینه این توه! فدات بشم وروجک ملوسم م م م م م مممممممممممممممم ...
25 تير 1394